استاد گفت :
بچه ها منو میبینید ؟
همه گفتند : بله
استاد گفت : تخته رو میبینید ؟
همه گفتند : آره
استاد گفت :
خدا رو میبینید ؟
همه گفتند : نه
استاد گفت : پس خدا وجود نداره
یک دانشجو ایرانی بلند شد و گفت : بچه ها منو میبینید ؟
همه گفتن : آره
- استاد رو میبینید ؟
همه گفتن : آره
- عقل استاد رو میبینید ؟
همه گفتن : نه
پس استاد عقل نداره .
رضا سگ باز یه لات بود تو مشهد .
هم خرید و فروش سگ میکرد ، هم دعواهاش حسابی سگی بود !
یه روز داشت میرفت سمت کوهسنگی برای دعوا و غذا خوردن که دید یه ماشین با آرم" ستاد جنگ های نا منظم " داره تعقیبش میکنه .
شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت : فکر کردی خیلی مردی ؟!
رضا گفت : بچه ها که اینجوری میگن .
چمران بهش گفت : اگر مردی بیا بریم جبهه !! به غیرتش بر خورد ، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه .
مدتی بعد ، شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد .!
چند لحظه بعد با دستنبند ، رضا رو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن : این کیه آوردی جبهه ؟!
رضا شروع کرد به فهش دادن . ( فحشای رکیک ) اما چمران مشغول نوشتن بود .
وقتی دید چمران توجهی نمی کند ، یه دفعه سرش داد زد : آهای کچل با تو ام .
یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت : بله عزیزم !
چی شده عزیزم ؟
چیه آقا رضا ؟ چه اتفاقی افتاده ؟
رضا گفت : داشتم میرفتم بیرون سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد !
چمران : آقا رضا چی میکشی ؟!! برید براش بخرید و بیارید !
چمران و آقا رضا تنها تو سنگر ، رضا به چمران گفت : میشه یه دو تا فحش بهم بدی ؟! کشیده ای ، چیزی ؟!!
شهید چمران : چرا ؟!
رضا : من یه عمر به هر کی بدی کردم ، بهم بدی کرده !
تا حالا نشده بود که به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه ، شهید چمران : اشتباه فکر میکنی ! یکی اون بالاست که هر چی بهش بدی میکنم ، نه تنها بدی نمیکنه ، بلکه با خوبی جواب میده !
هی آبرو بهم میده ، تو هم یکیو داشتی که هی بهش بدی میکردی ولی اون بهت خوبی میکرده !
منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و منم بهش بگم بله عزیزم ! تا یکمی منم شبیه اون ( خدا ) بشم .
رضا جا خورد !
رفت و تو سنگر نشست .
آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمیرفت ، زار زار داشت گریه میکرد !
تو گریه هاش میگفت : یعنی یکی بوده که هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده ؟
اذان شد .
رضا اولین نماز عمرش بود . رفت وضو گرفت ، سر نماز ، موقع قنوت صدای گریش بلند شد !
وسط نماز ، صدای سوت خمپاره هم صدای زمین افتادن اومد ، رضا رو خدا واسه خودش جدا کرد !
فقط چند لحظه بعد از توبه کردنش .
مردی وارد دارو خانه شد و با لهجه ای ساده گفت :
کرم ضد سیمان دارین ؟
متصدی داروخانه با لحنی تمسخر آمیز گفت :
بله که داریم کرم ضد تیرآهن و و آجر هم داریم حالا خارجی میخوای یا ایرانی ؟
خارجیش گرونه ها گفته باشم !
مرد نگاهی به دستانش کرد و رو به فروشنده گرفت و گفت :
از وقتی کارگر ساختمون شدم دستام زبر شده نمیتونم دخترمو نوازش کنم .
اگر خارجیش بهتره ، خارجیشو بده !
لبخند روی لبان متصدی یخ زد !!!
واقعا چه حقیر و کوچک است آن که به خود مغرور است .
چرا که نمیداند در بازی شطرنج
شاه و سرباز را در یک جعبه می گذارند
انسانیت و تقواست که سرنوشت ساز است
جایگاه شاه و گدا و دارا و ندار همه " قبر " است .
مواسب باشیم که " تقوا " با یک " تق " " وا " نرود !!!!!!
برای رسیدن به کبریا نه کبر داشت نه ریا !!!!!!
یک روز یک فرد انگلیسی
از یک فرد ایرانی پرسید :
چرا ن شما با مردان دست نمیدهند ؟
ایرانی پرسید : آیا همه میتوانند با ملکه شما دست بدهند ؟
انگلیسیی گفت :
نه خوب ملکه فرد خاصیه و همه حق دست دادن با اون رو ندارن .
ایرانی خنده ای کرد و گفت:
تمام ن ایرانی
ملکه اند
در مدرسه بودیم . خانوم داشت ریاضی درس میداد . خیلی خوابم میومد و هیچی از درس نمیفهمیدم فقط تند تند تو دلم میگفتم زنگ تفریح بشه و من حد اقل ۲ دقیقه بگیرم بخوابم .
بالاخره زنگ تفریح خورد . سرم رو گذاشتم روی دسته صندلی . داشتم میرفتم توی یه خواب شیرین و طولانی و البته سنگین که حس کردم یه چیزی شبیه کتاب خورد توی سرم . با عصبانیت سرم رو بالا اوردم دیدم پرنیا ( دوست صمیمیم ) دست به کمر داره نگاهم میکنه .
_ دوساعته دارم صدات میکنم کجایی ؟
+ می بینی که داشتم میخوابیدم شما بیدارم کردی .
_ پاشو ! زنگ تفریح آخره بیابریم نماز بخونیم .
+ تو خونه میخونم .
_ پاشو نق نزن .
با هر جون کندنی بود پاشدم و با چشم های پف کرده و تلو تلو خوران رفتم تا حیاط . کنار شیر آب وایسادم تا وضو بگیرم . آستین هام رو که دادم بالا باد سرد تا مغز و استخونم نفوذ کرد . آب حسابی یخ بود با هر یک از عمل های وضو جانی به من اضافه میشد و سر حال تر میشدم .
نماز خونه به خاطر مسائلی نمیشد توش نماز خوند واسه همین موکت بیرون مینداختن تا نماز بخونیم . توی اون سرما نماز باحالی خوندم . خلاصه خوش گذشت به من که رفته بودم به مهمانی خدا .
درباره این سایت