محل تبلیغات شما

در مدرسه بودیم . خانوم داشت ریاضی درس میداد . خیلی خوابم میومد و هیچی از درس نمیفهمیدم فقط تند تند تو دلم میگفتم زنگ تفریح بشه و من حد اقل ۲ دقیقه بگیرم بخوابم ‌. 

بالاخره زنگ تفریح خورد . سرم رو گذاشتم روی دسته صندلی . داشتم میرفتم توی یه خواب شیرین و طولانی و البته سنگین که حس کردم یه چیزی شبیه کتاب خورد توی سرم . با عصبانیت سرم رو بالا اوردم دیدم پرنیا ( دوست صمیمیم ) دست به کمر داره نگاهم میکنه .

_ دوساعته دارم صدات میکنم کجایی ؟ 

+ می بینی که داشتم میخوابیدم شما بیدارم کردی . 

_ پاشو ! زنگ تفریح آخره بیابریم نماز بخونیم . 

+ تو خونه میخونم .

_ پاشو نق نزن .

با هر جون کندنی بود پاشدم و با چشم های پف کرده و تلو تلو خوران رفتم تا حیاط . کنار شیر آب وایسادم تا وضو بگیرم . آستین هام رو که دادم بالا باد سرد تا مغز و استخونم نفوذ کرد . آب حسابی یخ بود با هر یک از عمل های وضو جانی به من اضافه میشد و سر حال تر میشدم . 

نماز خونه به خاطر مسائلی نمیشد توش نماز خوند واسه همین موکت بیرون مینداختن تا نماز بخونیم . توی اون سرما نماز باحالی خوندم . خلاصه خوش گذشت به من که رفته بودم به مهمانی خدا .

پس استاد عقل ندارد ....

توبه و نماز واقعی

مراقب باش با یه تق ، وا نره

سرحال ,نماز ,توی ,فقط ,رو ,اون ,به خاطر ,زنگ تفریح ,سرحال شدم ,به من ,نماز بخونیم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

delnevshteman